لاتاری

ساخت وبلاگ

من تا جایی که بتونم مچ دانشجوهامو نمیگیرم ولی بعضیا خیلی تابلو هستن به دانشجوی پریو۵ ام گفتم پرونده بیمارت ناقصه برودرستش کن وقتی رفتم خواستم اعدادی که نوشته رو چک کنم گفتم پروبت کو دیدم اصلا پروب(وسیله سنجش) رو نداره و همه ی اعداد رو از خودش نوشته حداقل پروب میاوردی که من فکر کنم یه چیزی اندازه زدی خلاصه دیگه عصبانی شدم و گفتم پرونده ی ناقص قبول نمیکنم و بشین از اول چک کن.... لاتاری...

ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:27

خواستم با یک سیستم ارفاقی دانشجوها رو غافلگیر کنم که خودم غافلگیر شدم. دوهفته پیش یک کوییز گرفتم ولی صحیحش نکردم، بعد دو هفته  به بچه ها برگه های کوییز قبلیشونو دادم و بهشون گفتم اگر جایی رو اشتباه نوشتن اصلاحش کنن ... انتظار داشتم بعد از دوهفته از امتحان فهمیده باشن اشتباهاتشون چیه یکی دو نفرشون درست کردن بقیه نگام میکردن بدتر اونی بود که دوتا از سوالای درستش رو هم اشتباه کرد لاتاری...

ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:27

خب یک ترم و کمی بیشتر هم از دوره ی معلمی من گذشت. جالب بود برام پر بود از سختی و شیرینی های عجیب و تازه ... یه خلایی هنوز در وجودم هست که خیلی عجیبه برام من آرزوی این روزا رو داشتم که درس بدم اما الآن به شدت دوست دارم برگردم عقب و شاگرد استادای اصفهانم باشم و تلاش کنم و بیشتر یاد بگیرم و درس بخونم و تشویق بشم و هی یاد بگیرم و یاد بگیرم و یاد بگیرم اما انگار اگر اون فشار و خوف و رجای استاد نباشه تمایلی به خوندن مطالب جدید ندارم ... ای بابا بعد این همه سال درس خوندن تازه فهمیدم چقدر جهل دارم ... بزرگترین جهلمم اینه که تشویق و آفرین باریکلای بقیه خیلی برام مهم بوده ... بگذریم...  نیمسال اول ۷ گروه دانشجو داشتم که در گروه های پریو ۱ و ۲ و ۵ بودن خیلی تلاش کردم هرچی می دونم یادشون بدم ولی گاهی به شدت خسته می شدم چون دو شیفت پشت سر هم حرفای تکراری می زدم و هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست یک دانشجو یهو یک سوال بپرسه و مجبور بشی مطالب متفاوت تریو بگی که از قبل آماده نکردی یک هیجان و تفریح خاصی ایجاد میکنه ...  یک گروه داشتم به شدت از نظر من تنبل بودن و هر بار هی بهشون غر می زدم ولی نمی دونم چرا اخر ترم تک تکشون بهم گفتن خیلی مهربونید... :))) خدا رو شکر در حد پاس شدن یه چیزایی یاد گرفتن اما پوست کله ی منو کندن تا یاد گرفتن ... یکی از دانشجوهام که پسر بود برگشت به سال پایینیش گفت داییی منم مونده بودم دایی و خواهر زاده هردو دانشجو بودن :)) و کلی باهاشون حال کردم انقدر اثر سینرژیسم روی هم داشتن  پی نوشت: الان چندین ساله با اسم مستعار مینوشتم چون می ترسیدم کسایی که دوست ندارم مطالبمو نخونن ولی وقتی برام نظر گذاشتن حس می کنم هیچ جا آدم امنیت روانی نداره ... (Why لاتاری...
ما را در سایت لاتاری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edrmahisa2 بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:27